محل تبلیغات شما

چادر من



آنان چفیه داشتند. من چادر دارم

من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است.اما چادر از چفیه بهتر است

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند.من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم.

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود.من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم.

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند.من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم.

آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند .من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم.

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند .من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم.

آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند. من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم واشک هایم را به چادرم هدیه می دهم.

آنان با چفیه زندگی می کردند. من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم.

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند. من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم.


 


این چادر را

و این حجاب را 

خودم دوست دارم 

نه به اجبار پدر 

و نه به قانون مدرسه 

من خود این چادر را 

و این سیاهی تمام قد را

دوست دارم 

و حاضر نیستم 

با تمام آرزوهای رنگارنگ دنیا

و با تمام راحتی ها 

یا راحت تر بگویم 

حاضر نیستم با تمام دنیایم عوضش کنم

حجابم مال من است 

حق من است 

چه در گرماهای آتش گونه

و چه در سرماهای سوک

درست است .گرم است .

اما به خنکای تابستان هم نمیفروشمش

دست و پاگیر ؟

خب باید دست و پا را بگیرد 

از دست درازی ها و قدم های اشتباه 

من چادری ام 

حقش 

احساسش

دنیایش

و آرامشش را با نگاه های سنگین عوض نمیکنم 

هر چه باشم و هر کجا باشم من چادری هستم 

دوستش دارم 

منبع:http://mohajaba.blogfa.com/



What goes through your mind
چه در ذهن تو می گذرد؟

As you sit there looking at me
در حالیکه آنجا نشسته ای و به من می نگری

Well I can tell from your looks
من از نگاه تو می توانم بخوانم

That you think I’m so oppressed
که تو فکر می کنی من مورد ظلم و ستم قرار گرفته ام

But I don’t need for you to liberate me
ولی من نیازی به تو ندارم تا مرا آزاد کنی

My head is not bare
سر من برهـنه نیست

And you can’t see my covered hair
و تو نمی توانی موهای پوشیده شده من را ببینی

So you sit there and you stare
پس تو انجا نشسته ای و به من خیره شده ای

And you judge me with your glare
و با این نگاه خیره در مورد من قضاوت می کنی

You’re sure I’m in despair
تو مطمئنی که من ناامیدم

But are you not aware
ولی تو آگاه نیستی

Under this scarf that I wear
زیر این روسری که من بر سر میگذارم

I have feelings, and I do care
احساس و عاطفه دارم

So don’t you see
پس تو نمی فهمی (نمی بینی)

That I’m truly free
که من واقعاٌ آزادم

This piece of scarf on me
این تکه روسری را که بر سر من است

I wear so proudly
من با افتخار می پوشم


حـاضر نیـستم با تمـام دنـیایم عـوضـش کـنم…


✅حجـابـم مـال مـن اسـت


✅حـق مـن اسـت


✅چـه در گرمـاهـای آتـش گـونـه


✅و چـه در سـرمـاهـای سـوزنـاک.


نـه بـه مانتـوهـای تنـگ و کـوتـاه دل میبـندم


نـه بـه پـاشـنه هـای بلنـد.

مـیـپـوشم سیـاه سـاده ی سنـگین خـودم را.


تا امـام زمـانم هـرگـاه که مـرا در خـیابـان میـنگرد به جـای درد گرفـتن قلبـش.


لـبخـندی بـیاید روی لبـش.


یا صاحـب الـزمـان.


آقـای بـی هـمتای مـن.


یک نگـاه تـو.


مـی ارزد بـه صـد نـگاه دیگران.


من و چـ♥ـادرم از تـه دل مـیگویـیم

لبـیک یا صاحب امان (عج)



بسم الله الرحمن الرحیم

به روح شهیدم قسم میدم از این به بعد چادر سرت کن!!

سلام به همه دوستانی كه اظهار لطف و محبت فرمودند و در نظارتشون واقعا ما رو شرمنده كردند

از اینكه یه كمی دیر به دیر وبلاگ رو به روز میكنم شرمونده شما هستم

ایشالا سعی این رو دارم كه زود به زود خدمت شما برسم

در یكی از نظرات یكی از خواهرهای عزیز یه مطلب جالبی نوشته بود خالی از لطف نیست كه شما هم بخونین من كه تحت تاثیر قرار گرفتم.

 

(نقل) من خودم بی حجاب بودم یه روز سر قبر یه شهیدی رفتم مادر شهید سر قبر فرزندش بود من دیدم هی نگاه من میکنه و یه چیزی تو دلش می گه راستشو بخواید این قضیه چند هفته طول کشید تا اینکه یه روز مادر شهید به من گفت شما چرا هر هفته سر قبر پسر من میاین گفتم یه حاجت داشتم از شهید شما گرفتمش حالا برا ادای دین میام سر قبرش دیدم بدون هیچ تاملی گفت دخترم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی گفتم نه گفت عزیزم چرا تو زیباییت رو برا این جوونای هرزه در معرض قرار میدی بیا تورو به روح شهیدم قسم میدم از این به بعد چادر سرت کن و این قضیه چند وقتی طول کشید تا اینکه روز تولدم مادر شهید بهم یه چادر هدیه داد و من از اون به بعد چادری شدم و واقعا از اون مادر شهید ممنونم چون آرامش بهم بخشید



می گن یه روز ، ﺩﻭ تا ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شن ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺳﺖ. تصمیم می گیرن ﮐﻪ شیعه رو ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﻨﻦ؛ ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﺮﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ؛ ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ؛اه اه اه نرفتم . ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﺤﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ قبول نکردم ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺴﺘﻦ. ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻫﻢ ﭘﺮﺍﺯﺷﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎ؟؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻧﺠﺎﻫﻢ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ؛ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ. ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ به اونها ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﺳﻔﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺗﻨﻬﺎ جایی هست ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ ﻧﺪﺍﺭه


آخرین جستجو ها

روکش نمای جدید ساختمان بدون نیاز به دیوار و نازک کاری parand Robert's notes پایگاه اینترنتی هیئت متوسلین به اهل بیت(ع) مسجد جامع تنیان John's collection داس موزیک دانلود آهنگ جدید پریشون وبگاه اطلاع رسانی گروه ابهر شناسی نور ایران Amanda's site وبلاگ دوستانه بچه های مهندسی صنایع 89 دانشگاه صنعتی بابل